سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 469951

  بازدید امروز : 12

  بازدید دیروز : 19

" منبری در فضای مجازی "

 
دشمن ترینِ سخنان نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، آن است که چون کسی به دیگری بگوید : «از خدا بترس»، آن شخص پاسخ دهد : «تو خودت را بپای» [و پندش را گوشنکند] . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
نویسنده: ::: جمعه 92/6/29::: ساعت 9:14 عصر

 با لطف و یاری خداوند متعال برداشت محصولات باغی بخصوص برداشت گردو و انگور در سطح بخش مزایجان از بیستم شهریور ماه بطور جدی اغاز شد .امسال با درخواست جمعی از کشاورزان و شوراهای اسلامی برخی روستاها و تذکر امام جمعه محترم در خطبه های نماز جمعه با هدف جلوگیری از سوء استفاده افراد سود جو هماهنگی خاصی در برداشت محصولات ایجاد شد و این امر بطور رسمی از بیستم شهریور آغاز شد که همه از این ابتکار راضی بودند .

و اما .......

این ایام علی رغم داشتن زحمت و سختیهای فراوان و خصوصا عمل سخت و طاقت فرسای گردو تکونی زیباییهای خاص خودش رو داشت که حیفم اومد از نظر دور بمونه .در این ایام همه برای برداشت محصول اومده بودند . روستاییها که جای خود شهریها هم اکثرا با خونواده و بر و بچه ها و برخی هم با دوستان و رفقای شهری و بستگان جدیدی که در شهر پیدا کرده بودند و نوه و نتیجه ...خصوصا مزیجون حسابی شلوغ بود و عصرها الحمدلله از وجود آدم و موتور و ماشین جای سوزن انداختن نبود .

صبحها همه رو میدیدی که به نوعی در تلاش و جنب و جوشند یکی دار و گونی داشت برای تکوندن گردو و یکی خر و لوده داشت برای چیدن انگور . دسمتالهای غذا و زودپز و قابلمه  و دبه های آب همه سر راه صف کشیده بودن . تو دشت و باغات که وارد می شدی همه در کنار هم بودند خواهر و برادرها و بستگان و همسایگانی که شاید از پارسال همین موقع تا حالا همدیگر رو ندیده بودند. بازار احوالپرسی  و تعارف حسابی گرم بود . خداداده بود به بچه ها که لذت و شادی و شعف اونا اصلا وصف شدنی نیست اونایی که بالای وانت ها و نیسانها می نشستند و هی بالاتر می رفتند تا باد  بیشتری به سر و صورتشون بخوره و اونایی که حسابی خر سواری می کردند و خصوصا دختر خانمای کوچولویی که با ابتکار والدین از شاخه های درختا براشون تاب می بستند و تاب بازی میکردن و کاری به کار کسی نداشتند و حتی برای صبحونه ناهار هم باید چندین بار صداشون می زدی . خدا داده بود به بچه ها خصوصا بچه شهریها که از قفس چهار دیواری خونه های شهری خلاص شده بودند.

موقع صبحونه و ناهار که می شد دود آتیشا بلند می شد همه دور هم می نشستند و صبحونه یا ناهار می خوردن.بزرگترا هم که توانایی کار چندونی نداشتند به باغ می اومدن و راهنمایی و نظارت می کردن و آتیشی و چایی راه میندوختند چه صفایی داشت واقعا .... همه اعضای خونواده خواهرها و برادرها  همه در کنار هم . اگه از بعضی هاشون می پرسیدی ایا از پارسال تا حالا تو باغ تفرح اومدین یا ایا از پارسال تا حالا اینطور دور هم جمع شده بودین پاسخ همه اونا نه بود .راستی اگر این صفا و صمیمیت و لذت دور هم جمع شدن و ... نبود میدونید انجام این همه کار اون هم باعجله و وقت کم چه قدر سخت و طاقت فرسا بود ؟ بالاخره برای بعضی ها یه توفیق اجباری بود که غذاشون و تو باغ و دور هم می خوردن .یه چیزی مثل سیزده به در ولی خیلی باصفا تر و با حال تر . خلاصه این ایام زیباییهای خاص خودش رو داشت که خداوند را به خاطر این همه نعمت و این همه زیبایی شکر می کنیم و برای همه ملت ایران بخصوص هم شهریهای عزیز ارزوی سلامتی و توفیق داریم .(ح.گ)

 


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

لوگوی دوستان

 

حضور و غیاب

 

اشتراک